محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

محمد مهدی پاره تنم

پاره تن من

  سلام به همه ....هووووووووووررررررررررررراااااااااااااااا بلاخره موفق شدم عکسای شازده کوچولومو براتون بزارم....بزن دست قشنگه رو به افتخار خودم......   فکر کنم عکسای واضح هستن و نیاز به توضیح ندارن.....   جیگرتو مامان بخوره چرا اینجوری تلویزیون تماشا می کنی....   خوشگل من عاشق هندونه است....چه کنیم     حتی عاشق پوست هندونه هم هست   تو خواب فرشته ها رو دیدی که اینطوری می خندی؟؟؟؟؟     فدای خندیدنت بشم......
30 خرداد 1392

من و پسرم

سلام عسل مامان خوبی ...الهی که مامان به قربونت بشه...اینروزای تو پره از شیرینی و کارهای با مزه ای که انجام می دی...حرف زدنت که بازم ناقصه اما شکر خدا بابا و مامان رو کامل می گی....وای ادا و اطواری که در می یاری جیگله....اصلا می شی عسل.... اینم از سرگرمی جدیدت که پارک رفتنه و سرسره سواری... ************************* ********************** ********************* اینجا هم با لوگوهات بازی می کنی   به وسعت دنیا عاشقتم یدونه من     ...
3 ارديبهشت 1392

پسر من و روزای شیرینش

سلام به همه دوست جونی هام.... ایشالله همیشه شاد و خوشحال باشید و لب هاتون فقط به خنده باز بشه..... امروز 5 دی ماه....سالروز زلزله غم بار بم...خدا همه رفتگان این حادثه رو بیامرزه و به خانواده شون صبر بده. 2 روز مونده به تولد پسرم. اینقدر کار دارم  که دارم سکته می کنم.....برام دعا کنید که همه چی خیلی خوب و عالی برگزار بشه و من شرمنده کسی نشم.... یه خبر براتون دارم اینکه دیروز موهای گل پسرمو برای اولین بار کوتاه کردم.... شده یه آقا پسر واقعی...... خبر دیگه اینکه دو تا مروارید دیگه به جمع 4 مروارید ناز پسرم اضافه شد....خدایا شکرت خبر سوم اینکه پسرم نماز می خونه و مهرشو می خوره...یعنی یه کارا...
5 دی 1391

امروز ما

امروز یه روز خوب و شیرین برای من و خانواده کوچیکم بود.....چون امروز همسرم سرکار نرفته بود و با ما بود و از صبح با هم اوقات خوشی داشتیم....صبحانه سه نفره ،رفتن به کارگاه همسری و دیدن مراسم قربانی تو کارگاه....رفتن به یه مسافرت کوتاه سه نفره به شهر مجاورمون زنجان....تفریح و گردش مفصل و نهار تو یه مکان سنتی در کنار همدیگه ......جای همه شما خالی..... کلی به من و پسرم خوش گذشت اخه کم پیش می یاد ما با هم باشیم یعنی از صبح تا شب.....محمدم که خیلی خوشحال بود تو زنجان خیلی گشتیم و کلی هم لذت بردیم اخه من از شهرهای سنتی خوشم می یاد....دست اخر هم رفتیم پاتوق همیشگیمون کاروانسرا سنگی...من عاشق فضای این رستورانم.....نهار که عالی بود و اما از همه مهمتر ...
14 آذر 1391
1