امروز ما
امروز یه روز خوب و شیرین برای من و خانواده کوچیکم بود.....چون امروز همسرم سرکار نرفته بود و با ما بود و از صبح با هم اوقات خوشی داشتیم....صبحانه سه نفره ،رفتن به کارگاه همسری و دیدن مراسم قربانی تو کارگاه....رفتن به یه مسافرت کوتاه سه نفره به شهر مجاورمون زنجان....تفریح و گردش مفصل و نهار تو یه مکان سنتی در کنار همدیگه ......جای همه شما خالی..... کلی به من و پسرم خوش گذشت اخه کم پیش می یاد ما با هم باشیم یعنی از صبح تا شب.....محمدم که خیلی خوشحال بود تو زنجان خیلی گشتیم و کلی هم لذت بردیم اخه من از شهرهای سنتی خوشم می یاد....دست اخر هم رفتیم پاتوق همیشگیمون کاروانسرا سنگی...من عاشق فضای این رستورانم.....نهار که عالی بود و اما از همه مهمتر ساکت بودن و اجتماعی بودن ناز پسری قابل تقدیر بود..... بعد از نهار هم یه گلدون شمعدونی و یه گلدون گل رز هدیه همسری به بنده بود.....بعد برگشتیم خونه خودمون تو این شهر کسل کننده اما با یه نیروی مضاعف برای ادامه زندگی تو غربت..... جای همه عزیزام خالی بود....اما صبح با همشون تک به تک حرف زدم و صداشون رو شنیدم ایشالله به همه خوش گذشته باشه....
اینم از ناز پسر من به تاریخ همین امروز
خب تا بعد که بیام و مفصل بنویسم.....خدانگهدارتون باشه