محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

محمد مهدی پاره تنم

سلام

بسم الله الرحمن الرحیم

۞ وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ

بِأَبصـرِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ *

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـلَمین ۞

ورود شاهزاده من

سلام سلام سلام.... الوعده وفا بالاخره تونستم بیام و بعد از یه سال عکسای ناز پسری رو بزارم تا ببینید... اینم شما و تاج سر من پسر بزرگم شاهزاده محمد مهدی جان اینم یه سلام جانانه از جانب سلطان قلبم دختر خوشگلم که منتظر دیدن روی ماهش هستم بله بعد از یه سال بالاخره این طلسم لعنتی رو شکوندم و اومدم..... همه عاشقای ناز پسری به صف بشن که عکسا رو می خوام بهتون نشون بدم.... البته این عکسا مختص خرداد ماه اقا هستن....ببخشید که عکسای قبلی رو نمی زارم... ناز پسری کمی نسبت به وسایل های خواهر جون حس مالکیت داره این روزای گرم رو فقط با ابتنی می شه پشت سر گذاشت ...
9 تير 1393

خبرای خوب و روزای قشنگ

سلام شرمنده که یه ده روز نبودم... تو این مدت پر از اتفاقای جالب بود .. اول از همه اینکه من برا بار دوم مادر شدم....بله  یه هفته قبل از اخرین پستم متوجه شدم دوباره درهای رحمت خدا بروی ما باز شده و من دوباره حامله هستم.. دوم اینکه 16 بهمن راهی تهران شدیم برا مراسم سالگرد پدر بزرگ مرحومم ...یه تجدید دیدار بود...هم اینکه نوبت اول ویزیت دکتر بود ... برا دکتر جان خیلی جالب بود که هم کیست دارم هم یه مشکل دیگه اما بدون درمان حامله شدم...خب دیگه ما اینیم... ازمایشای لازم که برا چکاب تو سه ماهه اوله رو انجام دادم... جمعه هم با خانواده عزیزم برگشتیم.... 21 هم راهی مشهد شدیم...جای همه خالی بود برا همتون دعا کردم......
27 بهمن 1392

برگشتم

سلام... بالاخره بعد از 3 ماه برگشتم...هوووووووورررررررررااااااا تو این مدت که نبودم درگیر درس و دانشگاه و بچه داری و زندگیم بودم چراااا نبودم بخاطر حرفای ناراحت کننده ادمای بیکاری که بخودشون اجازه دخالت تو هر زمینه ای رو می دهند...حرفاشون برام مهم نبود اعصابم مهم بود برا همین یه مدت ترجیح دادم دور باشم...حالا هستم ...البته تو این مدت هم کامل اف نبودم که هفته ای دوبار به خونه هاتون می یومدم خاموش اما با خوندن روزمرگی ها و اتفاقای زندگیتون خندیدم و گریه کردم... همتون رو دوست دارم مخصوصا اونایی که تو نبودم هر روز اومدن و حالمو پرسیدن و گفتن بسه برگرد خب با همه خوبی ها و سختی های این مدت برگشتم. ترمم هم تموم شد و اگه خد...
15 بهمن 1392

سلام

سلام. بازم بعد از کلی غیبت برگشتیم.....علت نبودمون هم قطع بودن نتمون بود....بهرحال حالا اومدیم....با کلی خاطره و خبر و اتفاق های مختلف که به نوبت همه رو می نویسم و براتون تعریف می کنم... بازم امسال ماه محرم با وجود تو شیرین عسلم نازنین پسرم رنگی متفاوت برای من داره. فردا بازم می برمت مراسم شیرخواران حسینی بازم شور و شوق...مادر به فدای تو....دوست دارم پسرم ...
16 آبان 1392

بدون عنوان

سلام...سلام...سلام... بعد از 1 ماه و نیم برگشتم...واااای دلم برای اینجا یه ذره شده بود...اما انگار کسی به یاد من و پسریم نبوده...باشه...اینجا یه خونه دونفره برای من و ناز پسریه....از امروز بازم می نویسم .... پسرم محمدم دوستت دارم ...
26 شهريور 1392

دعا

سلام دوستان عزیز و همراهان لحظه های من و پسری ایشالله نماز و روزه های همتون قبول درگاه حق باشه. الان پای دیگ شله زرد ایستادم و تک تک شماها رو به یاد اوردم و براتون دعا می کنم. طهورای عزیزم برات دعا می کنم ایشالله زود زود حالت خوب بشه و ماه بعد بیایی و بهم خبر مامان شدنت بدی . رها جونم به حق امام حسن به شافعت خود خانوم فاطمه زهرا به زودی زود مامان بشی ... نیر جان ایشالله شما هم به زودی زود مامان بشی  بیایی اینجا و خوشحالم کنی... مامان بهار و بهار عزیزم...سلامتی و سعادت دوتاییتون رو از خدا خواستارم. مامان محمد رضا و محمدرضا جان ،مامان علی خوشتیپ و علی خوشگله ،مامان مهدیس و ملیسا و فرشته های خوش...
2 مرداد 1392

اتلاف سه نفره

سلام به همه دوست جونی ها...اینجا ستاد تبلیغاتی شده برا دو تا اقا پسر شیطون و یه خانوم خوشگله و عسلی...به ترتیب سن معرفی می کنم: جناب اقای محمد فرزام....بزن دست قشنگه رو....با کد 664 جناب اقای محمد مهدی....بزن دست قشنگه رو...با کد410 سرکار خانم ملیسا.....دست دست دست...با کد 195   از همتون می خوام به این سه  تا کد رای بدید ،یعنی یه تیر و دو نشون...لطفا یه فاصله بزارید نیاز به گذاشتن علایم نیست ...
31 تير 1392

بدون عنوان

  سلام...سلام...سلام....   من اومدم...یعنی بودم اما وبلاگم رو آپدیت نمی کردم...نمی دونم چرا حس نوشتن نبود...یعنی خوش می گذشت و وقت نمی کردم بیام بنویسم...بله جونم براتون بگه که من و گل پسریم جمعه اومدیم خونه بابام...بله بلاخره فرار از زندان رخ داد(برداشت بد نکنید من خونه ام رو دوست دارم اما از عید نوروز تا حالاخونه بابام نیومده بودم...داشتم دق می کردم)بله جمعه صبح با ناز پسری با قطار اومدیم....     وقتی ایستگاه قطار پیاده شدیم محمدم ناراحت بود که چرا بغلش نمی کنم...اما یهووو ابجی عسلی رو دید دیگه منو فراموش کرد...همچین پرید بغل بابام دیدنی....بله تعطیلات ما شروع شد....ظهر خونه بودیم...دلخ...
25 تير 1392

حرفای مامانی

سلام ....سلام به گل پسر مامان....خوشگلم 18 ماهگیت مبارک الهی قربون قد و بالات بشم...ایشالله 120 سالگیت...نازنینم امروز رسما 18 ماهه شدی...اخه امروز واکسن هاتو هم زدیم... بمیرم که خیلی اذیت شدی اما فدای چشمای خوشگلت بشم لازم بود و دیگه تموم شد...ایشالله 6 سالگیت برای کلاس اولی شدنت واکسن می زنیم... الهی فدات بشم امروز روز اول ماه مبارک رمضون...این دومین باره که ماه رمضون با من و باباتی...الهی دورت بگردم که وجودت شیرینی این روزا رو بیشتر می کنه..... راستی گل پسرم داری بزرگ می شی...با کمک خودت می خواییم از پوشک جدات کنیم...اگه خدا بخواد 3 روز گذشت...بد نبود و اما زیاد هم خوب نبود ولی بهر حای فهمیدی که باید بری دستشویی ...وقتی می...
19 تير 1392