محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره

محمد مهدی پاره تنم

من و پسرم

سلام...شکر خدا روزای سخت و تلخ گذشت...حال ما سه نفر به لطف خدا خیلی خوبه...من و همسر عزیزم روزی صدهزار بار با دیدن بهبودی کامل گل پسرمون خدای بزرگ رو شکر می کنیم....تو اون روزای سخت کنار هم بودنمون باعث شد من کمتر سختی رو حس کنم.... یکشنبه هفته پیش محمدم اوضاع بدی داشت و از نظر ظاهری داغون بود....تو این شهر عقب مونده رفتیم دکتر و با تشخیصش نصفه جون شدیم وقتی به دکتر خود ناز پسری زنگ زدیم گفت باید بستری بشه....اما ما که تو این شهر کسی رو نداریم و به دکتر هم نمی تونستیم اعتماد کنیم با یه ماشین دربستی رفتیم ارومیه....وای که چقدر برای من سخت می گذشت....راه که همیشه می رفتیم و می اومدیم برای ما شده بود یه جاده ناتمام.....ساعت ٤ رسیدیم ارو...
28 آبان 1391

داغون و ناراحتیم

سلام. اصلا حوصله نوشتن ندارم....اما شدیدا داغونم....خسته و نا راحت..... دیروز یکی از تلخترین روزای زندگی مشترکمون بود...... دیروز یکی از اصلی ترین جزء از خاطره های روزهای زندگیمون رو از دست دادیم......قسمتی از خاطره هامون که با دیدن اون یاداوری می شد. دیروز ماشینمون رو دزدیدن.....شایدم شب قبل بردن اما ما ظهر دیروز متوجه شدیم..... از دیروز یه فریاد مونده تو گلوم.....می خوام داد بزنم آی دزدددددددددددددد.......اون ماشین هدیه بود.... داغونم.....نه به خاط دزدی ......مثل اینکه جیگر گوشم هم آبله مرغون گفته......موندم حیروون....ناراحت بودم و دیشبم متوجه این خالهای قرمز تو صورت عشقم شدم.....برامون دعا کنید.....فکر کنم چشمون زدن..... ...
11 آبان 1391

ششمین نامه مامانی

ناز پسرم می دونم دیره اما خب می نویسم که به یادگار بمونه..... امروز ٢٥ ابان ماه سال ٩٠ سلام به تو میوه دلم که هنوز بغلت نکردم.....نخودی من امروز اتاقت کامل شد....٣ روز پیش سرویس تخت خواب و کمدت اومد و دیروز هم سرویس سیسمونیت..... خدایی دست مامانی و بابایی من درد نکنه....برای من و تو سنگ تموم گذاشتن..........باورت  می شه بابا رضا همه سرویس خوابتو خودش مونتاژ کرده....از تخت بگیر تا کمد و ویترین و دراورت.... خیلی شیرین شد....منم تزئینات رو انجام دادم و وسایلا رو سر جای خودشون چیدم..... خیلی قشنگ شد....من اصلا دوست ندارم و نداشتم وسایل اضافی و غیر قابل استفاده بگیرم...دوست داشتم همه چی به جا باشه...... رنگ سیسمونیت...
6 آبان 1391

هفت ماهگی پاره تنم

سلام به تو غنچه باغ زندگی من و بابا پاره تنم 7 ماهه شد. عزیز دل مادر شرمندتم که بعد از 3 روز 7 ماهگیتو تبریکمی گم . الهی که من قربونت بشم. بقدری این روزا شیرین و تو دل برو شدی که نگو و نپرس. حسابی از من بابات دل میبری. نمی دونم قراره دندون در بیاری یا چی که همش سرتو می مالی به زمین و کمی بهانه گیری می کنی. قربونت بشم که اینهمه تنبلی و هنوز دندون در نیاوردی....اما اینم بگم که خوشحالم دیر دندون می یاری آخه اوندفعه از دکتر پرسیدیم و ایشون هم گفت که چقدر دندون دیر دربیاد اونقدر دندونای سالمی خواهند بود...... جونم برات بگه از این روزا.....حسابی شیطون شدی....الان 10 روزه که استاد شدی تو چهار دست و پا رفتن یعنی کافیه یه مقدار سیم یه گ...
17 مرداد 1391

مناسبت ها

سلام به تو غنچه با طراوت زندگیم....محمد مهدی عزیزم الهی که مامان به قربون تو بشه....این روزا روزای دلبری توئه....هر روز با طلوع خورشید روز زیباتو شروع می کنی ...وقتی صدای منو می شنوی همچین ذوقی می کنی که قند تو دلم آب می شه......می دونی خیلی دوست دارم؟؟؟؟ عزیز دل مادر فردا سالگرد ازدواج من و بابایی هست   این 36 مین سالگرد عروسیمونه...... من و بابای مهربونت روز چهارشنبه به تاریخ 14 مرداد 1388 بعد از یکسال عقد کرده بودن رفتیم سر خونه زندگی خودمون.تو اونروز من شدم ملکه خونه بابات و بابات شد سلطان قلب من   عروسیمون هم خیلی قشنگ بود و فقط جای تو جیگر گوشم خالی بود. همه چی عالی بود و ب...
13 مرداد 1391

پنجمین نامه مامانی

سلام به تو جیگر گوشم....محمد مهدی نازنینم عزیزم تو این نامه می خوام برات از روزای سختی که نبودی و من و بابات برای سالم و سلامت بودن تو نقشه می کشیدم و از هیچ تلاشی دریغ نمی کردیم بگم..... روزای دو نفر نصفی بودن من و بابات قشنگ بود و شیرین اما یه دلتنگی که داشت این بود که دلتنگ دیدن روی ماه تو بودیم.....من بخاطر اینکه ترم اخر بودم و ٢٤ واحد درس انتخاب کرده بودم کلی تنش و استرس داشتم...اخه می دونی گل پسرم مامانی تو یه کشاورزه.....ترم اخر هم بنا به ضرورت باید سر مزعه می شدم و با هم گروهیام می رفتیم به سر کشی و بازدید از مزارع و پروژه های کشاورزی......کلا ترم اخر هر رشته ای سخته....بله من مشغول درس خوندن بودم و طفلکی بابایی مواظب م...
12 مرداد 1391

چهارمین نامه مامانی

سلام به گل پسر خودم خوبی مامان؟ مامان بدقولتو ببخش می دونم که خیلی دیره برای نوشتن این نامه ها اما باور کن اینقدر مشغول بودم که شرمنده تو پاره تنم شدم خب عزیزم قرار بود برات از روزایی که تو دل مامانت بودی و پاره ای از تنم بودی بنویسم   خب اولشو برات گفتم اما حالا می خوام برات از روزی که خانواده بابات فهمیدن که شما قراره به جمع ما اضافه بشی بگم..... بعد از اینکه به بابات گفتم بابات گوشی موبایلشو برداشت و به حالت کاملا تابلو به عمه ات زنگ زد( نفسم تو فقط یه عمه داری) بعد از چند بار زنگ زدن و جواب ندادن های عمه ات بالاخره بابات موفق شد تا با خواهرش حرف بزنه.....عمه جونت کمی حال ندار بود و برای همین دیر جواب داد....
6 مرداد 1391

6 ماهگی محمد مهدی

سلام گل پسر ناز مادر اینروزا روزای شلوغی توئه منم با زبون روزه از پس تو فسقلی بر نمی یام....فکر کنم می خوای دندون در بیاری خیلی بی قرار شدی و کمی بهانه گیری داری....قربونت بشم 5 روزه که کامل به تنهایی می شینی و با خودت بازی می کنی....الهی که  مامانت قربونت بشه کلی هم تلاش می کنی که خودتو بلند کنی و وقتی که چهار دسصت و پا حرکت می کنی زحمت می کشی تا بتونی رو پاهات بیاستی اما نازنینم هنوز زوده برات.....دیگه جونم برات بگه که عاشق بازی کردنی و حاضری اصلا نخوابی و از صبح تا شب باهم بازی کنیم...... فقط اینو بگم که خیلی شیرین شدی و با خندهات دل و منو بردی....خدایی خیلی جیگری اینم از عکس تو ناز پسرم که اولین عکست تو نی نی وب...
5 مرداد 1391

افتتاحیه

سلام امروز اولین روز از شروع وبلاگ نویسی برای تو گل پسر نازمه.....تا قبل از این خاطرات تو رو تو وبلاگ خودم می نوشتم اما تصمیم گرفتم که یه وبلاگ اختصاصی برات درست کنم برای خود تو و خاطرات تو و روزهای شیرینی که کنار تو دارم. این پست افتتاحیه وبلاگ توئه محمد مهدی خیلی دوست دارم       ...
5 مرداد 1391