بدون عنوان
سلام...سلام...سلام....
من اومدم...یعنی بودم
اما وبلاگم رو آپدیت نمی کردم...نمی دونم چرا حس نوشتن نبود...یعنی خوش می
گذشت و وقت نمی کردم بیام بنویسم...بله جونم براتون بگه که من و گل پسریم
جمعه اومدیم خونه بابام...بله بلاخره فرار از زندان رخ داد(برداشت بد نکنید
من خونه ام رو دوست دارم اما از عید نوروز تا حالاخونه بابام نیومده
بودم...داشتم دق می کردم)بله جمعه صبح با ناز پسری با قطار اومدیم....
وقتی
ایستگاه قطار پیاده شدیم محمدم ناراحت بود که چرا بغلش نمی کنم...اما یهووو
ابجی عسلی رو دید دیگه منو فراموش کرد...همچین پرید بغل بابام
دیدنی....بله تعطیلات ما شروع شد....ظهر خونه بودیم...دلخوشی و شادی....هم
من خوشحال بودم و هم پسریم راحت و شاد....
تنها غمم اذیت شدن اقای همسر بود
اما چون می دونم کارگاه اوضاع روبه راهه نگرانی ندارم....تا یکشنبه همه چی
اروم بود و خوب خوب می گذشت....اما یکشنبه ای شب بعد از افطار با مامان
بزرگم تصمیم گرفتیم برا افطار فردا بامیه بپزیم...همه مشغول بودن منم اخر
کار رفتم کمی کمک کنم دقیقا 8 تا دونه بامیه مونده بود به مامان بزرگ گفتم
من اینا رو می زارم تو شیره شما برو....یهو یه صدای جلز و ولز روغن داغ
بلند شد و شیره پرید رو دست من خوش شانس.....وااااااااااااااااای
سوختم....اما ترسیدم مامان بزرگ بترسه جیک نزدم...سریع دستمو گرفتم زیر اب
سرد....واااااااااااااااااااااااااای می سوختم.....دیگه نمی دونستم چه
کنم... اشک چشمام به راه شد...مامان بزرگم مونده بود حیروون که چطور
شد....اخ که چه سوختنی سوختم...شب رو با یه مسکن و درد خوابیدم....صبح با
اصرار مامانم رفتیم بیمارستان....
واااااااااااای دستم 3تا انگشتام کامل
تاوله....تو بیمارستان پانسمان کردن...یعنی ضعف می کردم....تا غروب با
تاثیر بی حسی اروم بودم اما غروب دوباره که پانسمان شد جیگرم اتیش گرفت ولی
بازم صدامو در نیاوردم....دوساعتی به افطار مونده بود...داشتم از ضعف می
مردم....حالا بدک نیستم ولی خب درد داره در حد کشت.....جالبه اخه یه روز
قبل سوختنم هم بشقاب از رو میز غذاخوری افتاد زمین من با کلی فاصله جلو
ظرفشویی بودم ام دو تا تیکه مثل ترکش پامو برید...بعد 3 دقیقه از خیسی
انگشتم فهمیدم چی شده...نمی دونم چه خبره اما به فاصله دو روز دوتا
اتفاق...شکر....بخدا وقتی سوختم تو دلم گفتم خدایا اتیش جهنمت چطوره...من
اینجا تو این دنیا طاقت سوختن ندارم...اون دنیا چه کنم.....خدایا به فریادم
برس....
بله ....اینم حرفای گفتنی من..... فقط موندم جای این سوختگی می ره یا نه....