محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

محمد مهدی پاره تنم

من و امتحانام

1391/10/18 13:13
نویسنده : مامان شین
392 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه همراهان عزیزم...شنبه اولین امتحانم رو با سختی پشت سر گذاشتم...خدایی خیلی سخت بود و نفس گیر.... جو سالن سنگین بود و زجرم می داد.....از دو روز قبل روی ناز پسرمو ندیده بودم و همش درس می خوندم....یه لحظه هایی از اینهمه خودخواهی خودم حالم بهم می خورد و می خواستم انصراف بدم اما وقتی به خوشحالی بابا و مامانم و آینده خودم و یه دونه پسرم فکر می کردم بیشتر مصمم می شدم که باید ادامه بدم....خدایی همسرم خیلی مراعاتم می کنه....جمعه از صبح بچه داری می کرد تا من خوب درس بخونم....غروب از اتاق اومدم بیرون اب بخورم دیدم همسرم و جیگر گوشم روی مبل خوابیدن ...یه صحنه ای بود...اینقدر ناراحت شدم که چشمام پر شد.....خدایا شکر که یه همسر و همراه با شعور نصیبم کردی...شنبه ظهر ساعت 2 و نیم امتحانمون شروع شد...جالب بود تو اون کلاسی که من بودم فقط یه هم کلاسی داشتم بقیه یه درس دیگه بودن....اونم که معلومه بود نخونده آخه اول جلسه یه التماس دعایی نمود تا کمکش کنم اما من......

یعنی اولین سوال رو که دیدم افتادم رو برگه.....همچین جزوه رو خونده بودم که برای استاد اضافه تر هم جواب می نوشتم اگه منظور استاد 4 خط از جزوه بود من 9 خط براش می نوشتم.....برای امتحان ما 90 دقیقه زمان لحاظ کرده بودن با 3 برگه پشت و رو اما من 100 دقیقه نشستم و با 6 برگه پشت و رو....خدای نفسم بند اومده بود و نمی تونستم نفس بکشم حتی وقت برای پلک زدن نداشتم....وقتی 90 دقیقه تموم شد مراقب اومد گفت وقتت تمومه...من شوکه شدم چه زود من هنوز یه سوالم مونده.....از شانس نازم یکی از اساتید قدیمی که می دونست من شدیدا درس خوان تشریف دارم از مراقب خواست 10 دقیقه به من زمان اضافه بده....من که مثل دیوونه ها سوال آخر رو بافتم آخه هول شدم و جواب یادم رفته بود...بهر حال تموم شد و از کلاس بیرون نیومده استاد گفت برگردین تو و بشینید که کلاس داریم...من و می گید دیوونه شدم اخه من بچه دارم.....از 4 و نیم کلاس شروع شد تا ساعت 6 و نیم....تو این فاصله هم همسری و پسرم از 4 تو محوطه دانشگاه منتظر من بودم تا 6 و نیم...اخرش اومدم بیرون دیدم ناز پسرم یه ساعت بوده داشته گریه می کرده و منو دید خودش و انداخت بغلم و آروم شد...یعنی از خجالت آب شدم...هم از همسرم هم از یه دونه پسرم....

تا نیم ساعت هق هق کرد و آروم شد....این ارشد خوندن منم بساطی شده.....نمی دونم چیکار کنم اما به هیچ وجه از تصمیمم بر نمی گردم....

امتحان بعدی فرداست هست و منم هیچی نخوندم....جدا از اینکه هیچی نخوندم بخاطر تحویل ندادن تکالیف کلاسی دو نمره ای هم از دست دادم....یعنی بدبخت شدم اساسی.....

اینجاست که سید( شخصیت محبوب من تو عصر یخبندان) می گه: بدبخت شدددددددیم.

برای من و خوب دادن امتحانام دعا کنید که خیلی نیازمند دعا هستم

 

اینم عکس پدر و پسر نمونه

پدر و پسر

پسر و پدر

یه پسر و پدر

بخدا شرمنده دوتاتون هستم بهترین های من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان شايان
23 دی 91 15:41
سلام پسرم شايان تو مسابقه ي تولد 2 سالگي ني ني وبلاگ شركت كرده و منتظر دستاي پر مهر شماست تا 2 تا راي خوشكل بديد منتظريما... زود بيايد .شماره 22 تا دوشنبه فقط وقت داريماينم لينكشhttp://koodakeman91.niniweblog.com/post1099.php