محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

محمد مهدی پاره تنم

سومین نامه مامانی

1390/8/15 13:18
نویسنده : مامان شین
341 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به گل پسر خودم. خوبی مامانی؟ الهی مامان به قربون قد و بالات بره. خوشگلم یه چند وقته که ناجور باهام برخورد می کنی......یه طوری لگد نثارم می کنی که از دردش فقط یه آآآآآآآآآخ بلند می تونم بگم. شیطونکم تو از الان اینجوری شلوغ باشی خدا به داد من برسه در آیندهشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے.دیشب موقع خواب بابایی دستش رو شکم من بود تا تو رو حس کنه( بین خودمون باشه اولین بار بود که می خواست حست کنه) قربون تو بشم شما هم کم نذاشتی و چهار پنج تا حسابی شو نثار مامانت کردی که از شدت ضرباتش من خندم گرفته بود و بابات هم اولش ترسید اما اینقدر ذوق کرده بود که تا صبح دستش رو از رو شکمم بر نداشت. هی منو بوس می کرد  که بمیرم خیلی ضربش شدید بود من یه جوری شدم تو چی می کشی.....شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے

پسر گلم اگه خدا بخواد اسم شما رو ما انتخاب کردیم ..... ما یعنی من و بابایی........ نمی دونم بعدا که بزرگ بشی از این اسم خوشت می یاد یا نه اما بدون این اسم  رو بخاطر علاقه زیادی که به صاحب این اسم داریم انتخاب کردیم. میوه دلم الان یک ماهه که من شما رو به این اسم صدا می زنم و هر بار که می خوام باهات حرف بزنم به اسم تو رو مورد خطاب قرار می دم. in love heartin love heartin love heart

اسم شما رو ما گذاشتیم آقا محمد مهدیشِکـْـلـَکْ هآے خآنومےشِکـْـلـَکْ هآے خآنومےشِکـْـلـَکْ هآے خآنومےشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے....... الهی مامانت بقربونت بره.

عزیز دلم خیلی حرف باهات دارم اما حال نشستن پای کامپیوتر رو ندارم....یعنی تو نمی زاری من درست بشینم تا می شینم هی مشت و لگد نثارم می کنیشِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے ..... امروز نذاشتی من درست بخوابم از ساعت ۴ صبح منو بیدار کردی  خیلی پریشونم هم خوابم می یاد هم اینکه کلی کار دارم..... از یه طرف عموت هم اومده خونمون از صبح دارم بدو بدو می کنم الانم باید بلند شم و شام اماده کنم راستی امروز پرده اتاقتو دوختم و انشالله که تا فردا تزئینش می کنم و اماده می شه برای اویز کردن به پنجره اتاقت......نیازی نیست تشکر کنی گلم دیگه مامان هنرمند داشتن سخته......از وقتی از تهران برگشتیم بابات یاد بچگی های خودش افتاده اخه تو تهران ما رو برد  هایپر استار تا حال و هوای من عوض بشه اتفاقی خاله جونت یه ماشین کنترل از راه دور دید و به بابات نشون داد و ما هم مثل ندیده ها اب از لب و لوچمون راه افتاده بود با کلی وسواس یکی که مدلی از ماشین لامبورگینی بود خریدیم..... وای الان تو این چند روز بابات اینقدر با این ماشین ور رفته که فکر کنم این ماشین سالم بدستت نرسه..... مامانت بمیره بابات تازه بچه شده.....

فدای شیطونک خودم بشم......الان بارون شدیدی داره می باره اینقدر هوس کردم برم زیر بارون هیف که نمی شه چون ممکنه تو بد حال بشی و حال منم بگیری

 بعدا می یام برات یه نامه بهتر می نویسم باشهin love heartin love heartin love heartin love heart

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)